خاطرات نی نی ما

با اجازه پسرم...

سلام پسر قشنگم.امروز بلاخره تصمیم گرفتم برم دانشگاه ثبت نام کنم.اخه مرخصی ها رو میخام بذارم بعداز اومدن شما تا همش پیشت باشم .عزیزم دوروزه از اون حرکت موجیات خبری نیس.ب جنب که م امانی منتظره .بوووووووووووس ...
10 مهر 1392

مامانو ببخش

سلام پسر عزیزم دیروز وقت نکردم بنویسم.شرمنده.عزیزم میدونم شبا خیلی بد میخوابم اگه اذیت میشی منو ببخش دست خودم نیس.عزیزم واسه باباییت دعا کن مشکلش حل بشه.اخه یه گرفتاری داره. پسمل عزیزم امروز شما4ماه و 25 روزته میدونم.داری روز به روز بزرگو بزرگتر میشی.اخ قربونت برم کی بشه بیای تو بخل مامان هی ناز کنی مامانم نازتو بکشه.خیلی دوست دارم و منتظر دیدنتم.راستی دیروز اولین روز کلاس بود که وسطای راه متوجه شدم تشکیل نمیشه و کلی حرص خوردم اخه تو پیاده روی کمرم درد گرفت.برا شماهم ناراحت بودم که نکنه اذیت بشی ولی امیدوارم شما قوی باشی این چیزا روت تاث یر نذاره.بووووووووووووووووووووووووس   ...
10 مهر 1392

بدون عنوان

راستی امروز شما٤ماه و ١٣ روزه تو دل مامانی هستی سلام نی نی مامان.چنذروزه خارش چشم گرفتم فک کنم دارم سرما میخورمپ.ولی اشکال نداره.تو که باشی من همه دردیو تحمل میکنم.عزیزم خیلی منتظرم.تازگیای خیلی تکون میخوره.وقتی تکون میخوری قند تو دل مامانی اب میشه.امیدوارم هرچه زودتر از اون لگدهایی ک منتظرشم بزنی.بوس نی نی عزیزم ...
10 مهر 1392

خیال مامان راحت شد

مثل اینکه داری تکون میخوری ای قربون نی نی خوشملم برم که انقد گوش به حرف میده. عزیزم امروز عروسیه ولی مامانی بخاطر تو نمیره اخه تو عروس کشونی جیغو داده.بوس پسرم ...
10 مهر 1392

اولین پست :سرما خوردگی منوبابایی

سلام عزیزم.    امروزمامان سرما خورده و حالش خوب نیس .فک کنم شماهم حوصله نداری که از تکون خوردنت خبری نیس. عزیزم شماطوریت نشه ها.باباییتم سرماخورده. الان دوتالیوانشیر گرم ریختم یکی دادم به باباییت یکیم خودم دارم میخورم. عزیزم تو که به خدانزدیک تری برامون دعا کن.شما تکون بخور من اگه شما تکون نخوری حالم بدتر میشه ها.افرین عزیزم. سلام این اولین پسته امروز من تو هفته ی 19هستم.سونو 4 بعدیم رفتم که گفت نی نیم پسره. پسر عزیزم تاحالا خیلی استرس داشتم مامانو ببخش از این به بعد سعی میکنم مامان ارومی باشم. مامانی خوب رشد کن وپسر قوی باش و نذار استرسای مامان روت تاثیر بذاره.قربون پسر گ...
10 مهر 1392

ما و خونمون

پسرم این روزا که شما تو دل مامانی هستی بابایی سخت مشغوله تا هرچه زودتر بریم خونه ی خودمون.اخه میدونی هنوز خونمون نیمه سازه و ما خونه مامان جون زندگی میکنیم فعلا.به قول خودم آواره ایم فعلا.ولی امیدوارم جای شما راحت باشه و ایشالا هرچه زودتر بریم خونه خودمون.بابایی که میبینی درمورد کار حرف میزنه واسه اینه که همه فکرش تموم شدن کار خونمونه.ایشالا تا اومدن شما همه چی درست میشه.این استرس ها هم از بابایی دور میشه.قربونت برم.راستی امروز بابایی هواسش نبود یکم شمارو فشار داد.شما ببخش ذوق زده شده بود.باباهه دیگه...... ...
5 مهر 1392